فرهنگ

مجموعه‌داستان «تناردیه را من کشتم» چاپ شد

توسط انتشارات هیلا؛

مجموعه‌داستان «تناردیه را من کشتم» نوشته عترت اسماعیلی توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه‌داستان «تناردیه را من کشتم» نوشته عترت اسماعیلی به‌تازگی توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شده است.

عترت اسماعیلی نویسنده این‌کتاب، متولد ۱۳۵۶ است و پیش‌تر کتاب‌های «به نظر شما چه کسی با خانم طلا عکس سلفی می گیرد؟» و «حاء مشدد» را در کارنامه خود ثبت کرده است. مجموعه‌داستان «تناردیه را من کشتم»‌ این‌نویسنده داستان‌هایی زنانه با رگه‌هایی از مرگ‌آگاهی و توجه به پدیده مرگ را شامل می‌شود.

این‌داستان‌نویس می‌گوید زنانگی مرز باریک و ناپیدایی دارد که تا زن نباشی و خودت را درون آن محصور نبینی حسش نمی‌کنی. این‌مساله آن‌قدر ناپیداست که زنان گاهی ناخواسته و بی‌اعتنا به بهایی که باید بابتش بپردازند، از آن عبور می‌کنند. زنان حاضر در داستان‌های «تناردیه را من کشتم»‌ هریک در مقطعی از زندگی‌ خواسته‌ یا مجبور شده‌اند از دایره امن خود بیرون بیایند، تا از مرزی که آن‌ها را از دنیای اطرافشان جدا کرده، عبور کنند. بعضی از این‌روایت‌ها در دنیای واقعی رخ نمی‌دهند و زن‌هایی در داستان‌ها حضور دارند که فقط در رؤیا، همان می‌شوند که می‌خواهند.

زنان قصه‌های «تناردیه را من کشتم» بابت از مرز گذشتن‌شان بهای خاص خود را می‌پردازند. کتاب پیش رو ۱۵ داستان کوتاه را شامل می‌شود که عناوین‌شان به این‌ترتیب است:

«ماهی‌های دجله گرسنه‌اند»، «عنکبوت»، «پشت دیوارهای نازک»، «آفتابگردان‌ها در انتهای ریل قطار روییده‌اند»، «روضه اول ماه»، «باغ طوطی»، «نامزدبازی در غسالخانه»، «به دنیا بگویید بایستد!»، «تناردیه را من کشتم»، «آبنبات»، «قطار باربری»، «آتش‌به‌اختیار»، «هیپودنشیا»، «امیرشکلات» و «من اشتباهی نیستم!».

در قسمتی از داستان «باغ طوطی» از این‌کتاب می‌خوانیم:

صدای چرخیدن کلید آمد. پیمان اعلامیه‌ها را گذاشت روی تخت. اکرم دوید سمت اتاق و یکی را کشید بیرون. با صدای خشدار گفت: «با نهایت تاسف و تاثر فقدان پیرغلام اهل‌بیت حاج‌سعید مروت …»

همه زدیم زیر گریه. مامان رو به پیمان گفت: «کفن‌ها رو بیار.»

پیمان نشست روی تخت. گفت: «جواب تست حاجی مثبت شده. بدنش ضعیف بود. الانم از کرونا مرده.»

مامان و اکرم شوکه شدند. نگاهم را از پیمان دزدیدم. این‌قدر خوب گفت که خودم هم باورم شد. مامان انگشت اشاره را به سمت پیمان گرفت: «خب که چی؟ یه عمره قبر خریده. حالا مثل جهودها بی‌غسل‌ و بی‌کفن دفن بشه؟!»

رو به اکرم گفتم: «هر کی بیاد ما مسئول جونشیم! مهم اعمالشه، نه این ادا و اصول‌ها.»

سرم پایین بود. یکهو صورتم سوخت. مامان تسبیح را کوبیده بود توی صورتم. دانه‌هایش پخش زمین شد. اشک روی صورتم سر خورد. اکرم دست مامان را گرفت. پیمان صندلی گذاشت و چمدان را پرت کرد پایین. اکرم جیغ کشید و به پیمان چشم‌غره رفت! پیمان گفت: «نوکرشم! البته اگه بفهمه چی می‌گم. زرنگ بود دلم نمی‌سوخت. چیزی به نام بابا نیست. الان آبروی بابا به اینه که زن و بچه‌ش دست دراز نکنن جلوی مردم.»

این‌کتاب با ۱۱۱ صفحه، شمارگان ۲۲۰ نسخه و قیمت ۹۵ هزار تومان منتشر شده است.

آگهی
دکمه بازگشت به بالا