فضای مجازی

گمنام زمین، خوشنام آسمان

خودش را از همکاران سید رضی معرفی کرد و گفت: «او از با سابقه‌ترین‌های ما در سوریه بود و از نزدیکان حاج قاسم. بین مردم گمنام بود، درست مثل خیلی از شهدا که بی هیچ نام و نشانی فداکاری کردند.»

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله: عصر دوشنبه چهارم دی ماه ۱۴۰۲، سید رضی … را به شهادت رساندند. پیکر مطهر او در حرم‌های دمشق، نجف اشرف، کربلای معلی و قم طواف دادند تا بالاخره امروز (هفتم دی ماه) به تهران رسید تا مردم پایتخت نیز برای پاسداشت و تشییع از آن مجاهد نستوه به میدان بروند.

سوز بامدادی اوایل زمستان بار دیگر با سوز دل ایرانی‌ها آمیخته شده بود و هزاران هزار نفر از مردم با چشمانی تر و شعارهایی پر از خشم و انزجار نسبت به قاتلان شهید موسوی به خیابان‌ها آمده بودند. پرچم‌های زرد «حریفت منم» که به رمزی برای دوست‌داران مقاومت اسلامی تبدیل شده میدان امام حسین (ع) را پر کرده بود.

تصاویری از حاج قاسم سلیمانی که با شهید موسوی همکار و رفیق قدیمی بود همراه با عکس‌هایی از شهید ابومهدی المهندس دور تا دور میدان امام حسین (ع) قرار گرفته و مردم تصاویر این عزیزان به خصوص سید رضی را در دست داشتند و هر از گاهی تکبیر گفته و علیه رژیم کودک کش شعار می‌دادند. خبرنگارها و فیلمبردارها، طلاب، نیروهای نظامی و مردم همه آمده بودند و روی تابوت شهید دسته دسته گل می‌ریختند و مثل همه مراسم‌های تشییع شهدا، دستمال‌ها و چفیه‌ها را برای تبرّک دست سربازان محافظ پیکر مطهر می‌سپردند.

گمنام زمین، خوشنام آسمان

آسمانی بود و آسمانی‌تر شد

از بلندگوها، صدای سردار سلامی به گوش می‌رسید که از حسن‌های اخلاقی شهید رضی موسوی می‌گفت و از خباثت رژیم صهیونیستی حرف می‌زد. او در این فرصت، شجاعت و مقاومت فلسطینی‌ها و محور مقاومت را نیز می‌ستود. میان جمعیت از چند نفر از زنانی که آمده بودند پرسیدم: «شما شهید را پیش از این می‌شناختید؟» اکثر آنها جز یک نام و اینکه او سربازی از سربازان دفاع از حرم بوده، چیزی نمی‌دانستند. یکی گفت: «دشمن او را بهتر از ما می‌شناخت؛ برای همین هم شهیدش کردند. ما بعد از شهادتش او را شناختیم که چه قهرمان و شجاع و البته دوست و یار حاج قاسم بوده است. او برای ما رفته و وظیفه‌مان بود ما هم برای او اینجا بیاییم. وظیفه‌مان تجلیل و تقدیر از کسی است که برای ما و برای دفاع از حرم جانش را فدا کرده است.»

چند نفری از کودکان و نوجوانانی که با خانواده‌هایشان یا گروهی آمده بودند هم حرف‌های خانم‌ها را تکرار می‌کنند: «سید را نمی‌شناختیم، ولی آمده‌ایم به امید روزی که بتوانیم مثل او با مستکبران مبارزه کنیم.» با کلاه و شال‌گردن و ماسک خودشان را از سرما و دود این روزهای تهران پوشانده بودند.

صدایی نزدیکم گفت: «آسمانی بود، آسمانی‌تر شد». پیرمردی با لهجه آذری حرف‌هایم با بچه‌ها را شنیده و مشتاق صحبت کردن از شهید بود. یک دستش عصا بود و با دست دیگر عکسی از سید رضی را به همراه داشت. گفت: «من با نوه‌ها و خانمم آمدیم، سید رضی اهل زنجان بود و خادم حسینه اعظم آنجا. در جنگ ایران و عراق هم حضور داشت؛ البته بین مردم گمنام بود، درست مثل خیلی از شهدا که گمنام بودند و بی هیچ نام و نشان و شهرتی فداکاری کرده‌اند. خودم با اقوام شهید صحبت کرده‌ام، می‌گفتند که ایشان خیلی در کارش جدی و مورد وثوق و مقتدر بود و در عین حال شخصیتی مهربان بین همکارانش شناخته می‌شد؛ همکارانش گفته بودند که سید عشق و حبیب و در قلب ماست». حتی شنیده‌ام که بعضی همکارانش نام او را در گوشی همراهشان یا مهدی ذخیره کرده بودند چون معتقد بودند آن بزرگوار یار حضرت مهدی بوده؛ اینطور عاشقش بودند و او را خستگی‌ناپذیر می‌دانستند…»

یک عمر خدمت گمنام

شهید موسوی در تمام سال‌های زندگی‌اش، زیارت کربلا و نجف نرفته بود تا دیروز که با جسم قطعه قطعه شده شبیه زائر آنها شد. مادری که دست دو پسر بچه‌اش را گرفته بود، با شنیدن این موضوع از زبان سردار سلامی، اشک روی صورتش جاری شده است. سراغش که رفتم گفت: «شوهرم سفر است و خودم با بچه‌ها آمده‌ام، چون این شهدا برای ما رفته‌اند و در پیمانی همیشگی‌مان با شهدا، امروز قرارمان با سید رضی بود. او قهرمانی بود که نمی‌شناختیمش، خوش به حالش که عاقبت به خیر شد. عاقبت به خیری یعنی همین که امروز صبح رهبری برایشان نماز خوانده و به خانواده‌اش گفته‌اند: خوشا به حال سید رضی که یک عمر زحمت و تلاش داشته و آخرش هم جایزه‌اش شهادت از جانب پروردگار عالم شد و خانواده‌اش هم در اجر او شریک هستند».

گوشه‌ای از مراسم سه مرد مسن ایستاده بودند. یکی‌شان که لهجه اصفهانی داشت گفت: «خودم از نزدیک شهید را نمی‌شناختم، اما از بچه‌های سپاه شنیده‌ام سردار موسوی بسیار اخلاق‌مدار و باایمان بوده و از جوانی برای مبارزات وارد سپاه شده، گویا عضو سپاه زنجان بوده و در جنگ ایران، عراق هم شرکت کرده است. شنیده‌ام با شهید احمد متوسلیان راهی لبنان شده و بعد از آن در سپاه قدس به واسطه توانمندی زیادش به عنوان مستشار به سوریه اعزام شده‌؛ تا امروز که پیکرش به وطن بگشته است…»

یکی دیگر از آنها خودش را از همکاران سید رضی معرفی کرد. گفت: «او از با سابقه‌ترین‌های ما در سوریه بود و از نزدیکان حاج قاسم. سید رضی سی و چند سال تمام در گمنامی مجاهدت و خدمت کرد و چه خدمتی بالاتر از اینکه مسؤول پشتیبانی از بچه‌های سوریه بود، آن هم در آن شرایط سخت و بمباران و خطرات مختلف… خانواده‌اش را گذاشته و رفته بود. اسراییل او را می‌شناخت و چند بار قصد جانش را کرده بود ولی در رسانه‌ها و بین مردم ناشناخته بود. گویا با حزب‌الله لبنان هم ارتباط نزدیکی داشت و حالا هم اسراییل از ترسش او را به شهادت رساند. با سه موشک، خانه او در زینبیه دمشق را زده‌اند که این کار تجاوز به حریم امنیتی سوریه هم بود. البته که اسراییل با جاسوس‌های خود محل دقیق ایشان را شناسایی کرده بود، چون می‌دانست او کارهای زیادی در جبهه مقاومت کرده و امین و مورد اعتماد حاج قاسم هم بوده است. سید، مدیری توانمند بود که از بشار اسد تا بقیه افراد مشهور حوزه‌های سیاسی و دفاعی منطقه، او را که هنگام شهادت رایزن دوم سفارت ایران در سوریه بود، می‌شناختند.»

گمنام زمین، خوشنام آسمان

ده‌ها کتاب نانوشته

غریو رسای سردار سلامی حرف‌هایمان را قطع کرد و صدایش دیگر بار پیچید که می‌گفت: «این شخصیت را هرچه توصیف کنیم کم است. مگر می‌توان سی و سه سال حضور انسان در قلب مخاطرات سخت را تصور کرد؟ او اگر می‌نوشت می‌توانست ده‌ها کتاب از مجاهدت‌هایش بنویسد. امروز جبهه مقاومت در حال میوه‌چینی از نهال‌هایی است که قاسم‌ها و سیدرضی‌ها و ابومهدی‌ها و همه شهیدان بزرگ به ارمغان آوردند و همه در حال چیدن ثمره این نهال هستند.»

زینب سلیمانی هم با جمعیت عظیم تشییع‌کنندگان صحبت کرد و به یاد مردم آورد که درست چهار سال پیش در این ماه سرد سال، خون پاک حاج قاسم را بر زمین ریختند. گفت: «رژیم صهیونیستی در سه ماه گذشته و پس از شکست ترمیم‌ناپذیر طوفان‌الاقصی اندک عقل خود را از دست داد و جنون خود را به انتها رساند و جز بمباران وحشیانه بیمارستان، مدرسه، کلیسا و کشتن مردان و زنان و مردم بی‌گناه کار دیگری نکرد و همه اینها با حمایت همان دولتی انجام شد که چهار سال پیش دست پلیدش به خون شهید سلیمانی آلوده شد. شهید موسوی در کشوری دیگر و خارج از تمام قانون‌های بین‌المللی ترور شد، اما مگر می‌توان از رژیم غاصب انتظار رعایت قانون را داشت؟ اساس این رژیم از ابتدا بر ظلم و جنایت بنا شده و تا امروز هم چیزی جز این نبوده است.»

مردم با شنیدن این حرف‌ها فریاد کشیدند: «نه سازش نه تسلیم، نبرد با اسراییل.» دختر شهید سلیمانی ادامه داد: «رهبران بزدل و ترسوی این رژیم بدانند که وجدان‌های آزاده و بیدار از هر دین و نژادی در سراسر جهان در یک اعتقاد اشتراک نظر دارند و آن هم این است که این رژیم جنایت کار است و هیچ راهی جز مبازه با آن وجود ندارد.»

بعد از حرف‌های فرزند شهید سلیمانی، حاج مهدی رسولی که او هم مانند شهید موسوی از دیار زنجان آمده بود، برای مردم به زبان فارسی و آذری مداحی کرد و از روح آسمانی مدافعان حرم گفت که امروز در آن جمعیت عظیم برای بدرقه فرمانده خودشان آمده‌اند. گفت: «سید رضی خادم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) بود و حالا ملائکه و شهدا هم اینجا و حاج قاسم که به او وعده شهادت داده بود اینجا هستند و او را با خود نزد امام راحل و شهدا می‌برد». خِیل عظیم مردم با نوای «سیده زینب» شهید موسوی را تا میدان شهدا بدرقه کردند تا در جوار حرم امن امامزاده صالح ابن موسی الکاظم (ع) در قلب تهران و تجریش آرام بگیرد.

خیابان هفده شهریور پر شده بود از پرچم‌هایی طلایی و بر افراشته و استوار که همچنان که از کنار تصاویر عظیم شهدای مقاومت و فرماندهان آن می‌گذشتند، همان شعار «حریفت منم» را در آسمان بغض‌آلود و بارانی تهران تکان می‌دادند و تا افق‌های دور پیروزی یک‌دل و یک‌صدا پیش می‌رفتند.

گمنام زمین، خوشنام آسمان

آگهی
دکمه بازگشت به بالا