فرهنگ

روایت احمد بویانی و نصرت‌الله محمودزاده از سنگرسازان کربلای ۵

نقش و اهمیت سنگرسازان بی‌سنگر در بیشتر خاطرات راویان دفاع مقدس و رزمنده‌ها بسیار پررنگ است. جنگ خیلی ناگفته‌ها دارد و یکی از آن ها همین نوجوانان سنگرساز است؛ سنگرسازان بی‌سنگر.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه- زهرا زمانی: عملیات کربلای ۵ در ساعت یک و نیم بامداد ۱۹ دی سال ۶۵ با رمز «یا زهرا» توسط چند قرارگاه از نیروی زمینی سپاه پاسداران آغاز شد. منطقه عملیاتی کربلای ۵ از شمال به کانال پرورش ماهی، شمال به پنج ضلعی و پاسگاه بوبیان؛ از شرق به آب گرفتگی بوبیان و شلمچه؛ از جنوب به جزیره بوارین، فیاضی، ام الطویله و صالحیه، و از غرب به پل تنومه کانال زوجی ختم می‌شود. نیروها از دو محور آب گرفتگی بوبیان و در نهایت غرب کانال پرورش ماهی، و آب گرفتگی شلمچه و سرانجام جزیره بوارین و نهر جاسم وارد عمل شدند.

در مرحله اول و دوم عملیات، ایران پس از تصرف کامل پنج ضلعی، با عبور از کانال پرورش ماهی، پاسگاه شلمچه و نخلستان‌های جزیره بوارین، وارد جزیره‌های فیاضی و ام الطویله شد. پس از آزاد سازی این جزیره، مرحله سوم عملیات در غرب نهر جاسم انجام گرفت که پس از چند روز درگیری سخت، ایران در اطراف نهر جاسم مستقر شد و به تثبیت مواضع خود در مناطق آزاد شده پرداخت. مرحله تکمیلی این عملیات، یک ماه پس از تثبیت مواضع، منجر به آزاد سازی نهر جاسم تا غرب کانال پرورش ماهی شد. دشمن در این عملیات، حدود ۱۴۰ تیپ وارد عمل کرد که مسئولیت اصلی آنها را سپاه سوم عراق به عهده داشت. باید توجه داشت که این عملیات حدود بیست روز پس از عملیات کربلای ۴ آغاز شد که همین امر یکی از عوامل غافل گیرکردن دشمن بود؛ زیرا عراق به هیچ وجه تصور نمی‌کرد که به این زود، عملیاتی پس از کربلای ۴ انجام شود. در سالهای پس از جنگ نویسندگان در این حوزه از خاطرات این عملیات و شهدای این عملیات نوشتند. عملیاتی که با طولانی شدن آن فرماندهان زیادی شهید شدند. خاطراتی که هنوز هم از رزمندگان دفاع مقدس شنیدنی است و البته نوشتنی. خاطرات جنگ را به زمان هر روزی که از جنگ گذشته است به بخش‌های مختلفی می‌توان روایت کرد. از فرمانده تا رزمنده‌ای خاکریز می‌زد. کسانی به سنگرسازان بی سنگر شناخته شدند.

شاید بی دلیل نبود که امام خمینی در صحبت‌های خود از این دسته این طور یاد کرد: «زحمات بی وقفه جهاد، این سنگرسازان بی سنگر، در دفاع مقدسمان از جمله مسائلی است که ترسیم آن در قالب الفاظ نمی‌گنجد. عشق جهاد در خدمت به اسلام و مردم چشم دل عاشق خدمت به دین و مردم را روشن نموده است.» نقش و اهمیت این سنگرسازان بی سنگر در بیشتر خاطرات راویان دفاع مقدس و رزمنده‌ها بسیار پررنگ است. در سالگرد عملیات کربلای ۵ با گرامی داشت یاد این شهدای سنگرساز به دو مطلب؛ یک خاطره از راوی دفاع مقدس احمد بویانی و دوم بخش کوتاهی از کتابِ «شب‌های قدر کربلای ۵» روایت نصرت الله محمودزاده از لودر و بولدزر کربلای ۵ در برابر صف تانک اشاره می‌کنیم.

احمد بویانی راوی و رزمنده قدیمی گردان کمیل در خاطرات خود از این سنگرسازان بی سنگر این طور یاد می‌کند: آن روزها بزرگترین افتخار یک نیروی جهادی این بود که راننده لودر و بولدوزر باشد. اینها در تیررس دشمن کار می‌کردند و خودشان سنگرسازان بی سنگر بودند. شب دوم عملیات کربلای ۱ بود. هوا روشن شده بود و ما خاکریز نداشتیم. همه گردان کمیل کف زمین بودند. یک لودر را از دور دیدم که در حال حرکت به سمت عقب بود. به سمت لودر دویدم. یک نوجوان ۱۶ ساله بود، روی صورتش نه ریشی و سبیلی، یک چفیه روی سرش بود. بهش گفتم بیا برای بچه‌های ما خاکریز بزن! گفت نه الان هوا روشنِ و ممکنه لودر را بزنن! بهش گفتم ببین یک گردان نیرو اینجا مستقر شده و اگر قبول نکنی همه این بچه‌ها بدون اینکه کاری از پیش ببرن باید برگردن عقب!

تا این را گفتم قبول کرد. بهش گفتم که یک خاکریز یک متری برای ما بزن! این نوجوان یک خاکریز یک متری برای ما درست کرد. یک دفعه دیدیم که از سمت مهران داریم تیر می‌خوریم، بهش گفتم که بیا سر این پیچ هم یک خاکریز بزن برای بچه‌ها! همین که به این سمت آمد، من دیدم که یک تانک رفت به سمت ارتفاع قلاویزان و شلیک به سمت لودر کرد. گلوله اول به پشت ما اصابت کرد. گلوله دوم شاید به ۵۰ متر فاصله جلوی لودر خورد. سر و صدای زیاد لودر مانع می‌شد تا این نوجوان صدای گلوله‌ها را بشنود. من شروع کردم به داد و فریاد و همه توجه گردان به سمت لودر رفته بود. این نوجوان ۱۶ ساله بین توپ و گلوله تانک و خاکریزی که برای بچه‌ها درست می‌کرد، نمایشی عجیب راه انداخته بود. با اصابت هر گلوله لودر خاک به آسمان بلند می‌شد، لودر بین خاک و صدا محو می‌شد و دوباره می‌دیدیم که این نوجوان پهلوان پشت لودر ادامه کار را انجام می‌دهد. گلوله سوم تانک اما امان نداد. من فقط دیدم که این نوجوان دلاور روی همان صندلی که نشسته است، مثل پودری به هوا بلند شد.

دو ساق این نوجوان را برداشتیم و توی پارچه‌ای گذاشتیم. باورش شاید برای خیلی‌ها سخت باشد اما فقط یک جفت پوتین با جوراب بود که اندازه همان پوتین پایش بود. ساق پایش هم از پایین زانو توی پوتین بود. همه را جمع کردیم. اسم شهید را روی همان پارچه نوشتیم. امیدوارم خداوند به حق حضرت زهرا با شهدای کربلا محشورش کند این نوجوان را بویانی بعد تصویر شهادت این نوجوان را این طور ادامه می‌دهد:

شما برو طبقه هفتم یک ساختمان و یک کیلو کاه بپاش روی هوا، تکه‌های بدن این نوجوان همین طور شده بود. من فقط دیدم که دوتا ساق پا کف لودر مانده. لودر آتش گرفته بود. فرمان و صندلی لودر انگار که از اول نبوده باشد. حالم حسابی بد شده بود.

خیلی‌ها ندیدند اما قشنگ دیدم و هیچ موقع یادم نمی‌رود که همه بچه‌ها آمدند و با خاک آتش لودر را خاموش کردیم، دو ساق این نوجوان را برداشتیم و توی پارچه‌ای گذاشتیم. باورش شاید برای خیلی‌ها سخت باشد اما فقط یک جفت پوتین با جوراب بود که اندازه همان پوتین پایش بود. ساق پایش هم از پایین زانو توی پوتین بود. همه را جمع کردیم. اسم شهید را روی همان پارچه نوشتیم. امیدوارم خداوند به حق حضرت زهرا با شهدای کربلا محشورش کند این نوجوان را. اگر این نوجوان دلاور نبود ما خیلی شهید می‌دادیم.

او ادامه می‌دهد:

جنگ خیلی ناگفته‌ها دارد. مهره کمرش را من پیدا کردم و فقط سه تا دنده پهلو به آن بود. این توپ اینقدر این نوجوان را پرت کرده بود که بقیه اجزای بدن این شهید به زمین چسبیده بود. من شروع کردم و اینها را جدا کردم اما شدت اینقدر زیاد بود که به اندازه همان بدن، من خاک هم جمع کردم. ما گوشت‌های بدن این شهید را اربا اربا شده و حتی بدتر ما از توی این بیابانها جمع کردیم و توی پارچه‌ای ریختیم. لودر سوخته هم همان جا ماند.

اما «شب‌های قدر کربلای »۵ هم کتابی خواندنی که در ۷۵ روز حضور در متن عملیات کربلای ۵ نگارش یافته است و مشاهدات نصرت الله محمودزاده است از رفتار اعجاب برانگیز سنگرسازان و بی سنگر.. ایشان در قسمتی از این کتاب این طور بیان کرده است:

مقاومت دلیرانه بچه‌های مازندران در غرب کانال ماهی هم چنان ادامه داشت. عراق تمام نیروهایش را در آن منطقه متمرکز کرده بود و هر روز پاتک می‌زد. انتقال لشکر گارد ریاست جمهوری به منطقه، خبر از پاتکی سنگین می‌داد که صدام شخصاً آن را فرماندهی می‌کرد. بچه‌های جهاد فارس صبح همان روز از سد خاکی وارد منطقه شده بودند تا تمام آسفالت را تبدیل به خاکریز کنند. با وجود شدت آتش دشمن، آنها توانسته بودند هفت دستگاه لودر و بلدوزر را وارد منطقه کنند تا کارشان زودتر تمام شود. حرکت لودرها و بلدوزرها روی سد خاکی به کندی انجام می‌گرفتن و توپ‌های دشمن آنها را تهدید می‌کرد. کمال که مسئول گروه بود، چشمش به ایلائی خورد و به طرفش رفت. ایلائی که از دور لودرها و بلدوزرها را دیده بود، کنار سنگر منتظر آنها نشسته بود تا از سد خاکی بگذرند. همین که کمال به او رسید، گفت: سلام علیکم! خسته نباشین! امروز آتیش دشمن بیشتر شده. هنوز مستقر نشده بودیم که چندتا از دستگاه‌ها ترکش خوردن و به عقب منتقل شدن.

امکان زخمی شدن بچه‌ها موقع پاتک خیلی زیاده. باید تموم جاده آسفالت، خاکریز دوجداره بشه. از دیروز دو دسته جلوی خاکریز عصایی تعویض شدن. با اینکه نگه داشتن اون جا خیلی سخته، سعی کردیم به عراقی‌ها مسلط باشیم.

سمت چپ ما چه خبره؟

از دو خاکریز هلالی شکل آخر، خیلی اذیت میشیم. برای اون جا هم باید فکری کرد.

همان که ایلائی داشت کار آن روز را برای کمال توضیح می‌داد، خمپاره‌ای در کنارشان بر زمین نشست و همه دراز کش شدند. کمال از جایش بلند شد و گفت: ما میریم به طرف آسفالت که خاکریز دوجداره رو شروع کنیم.

کمال به طرف بچه‌ها رفت و یک بلدوزر را راه انداخت. چند گلوله تانک به طرف فرج الله اکبری که جلوتر از همه حرکت می‌کرد، شلیک شدند و از روی سرش گذشتند، ولی او با آرامش خاطر به راهش ادامه تا به محل کارش رسید. دوطرف آسفالت باتلاقی بود و فرج الله نمی‌توانست از اطراف آن خاک برداری کند؛ به خاطر همین مجبور شد آسفالت جاده را ریپر بزند و از همین جا به دو طرف، خاک بریزد. وقتی جلو می‌رفت، در دید مستقیم تانک‌ها بود و آنها به طرفش شلیک می‌کردند.

جلوی خاکریز عصایی، نبرد سنگینی جریان داشت. هر کس زخمی می‌شد، باید خودش را تا اول سد خاکی می‌کشاند تا به آمبولانس برسد. کمال خودش را به فرج الله رساند و گفت: اون طرف یک سنگر کوچیک هست که می تونیم نماز بخونیم. شما برو اونجا تا من برگردم.

هنوز حرفش تمام نشده بود که یک توپ در کنار بلدوزر زمین را به لرزه درآورد و گردو خاک زیادی را به آسمان بلند کرد. ترکش‌های خمپاره در همه جای هلالی پخش شدند و بر تن بچه‌ها نشستند. فرج الله در خون غلطید و نمی‌توانست از جایش بلند بشود. فایده‌ای نداشت فرج الله شهید شده بود. ترکش سرش را متلاشی کرده بود و چیزی از آن باقی نگذاشته بود. جاده آسفالت هنوز منتظر او بود که خاکریز دوجداره را تمام کند تا بچه‌های بسیجی در آن پناه بگیرند؛ ولی فرج الله به آسمان‌ها پرواز کرده بود.

این دو روایت کوتاه تنها بخش کوچکی از دفاع و ایثار این سنگرسازان بی سنگر است و اگر همین فداکاری‌ها نبود شاید هاروارد تیچر، از مقامات نظامی پنتاگون، نمی‌توانست این طور اعتراف کند: «رابطه ما فقط یک تبادل اطلاعات معمولی نبود. ما به عراق هر چه را که لازم داشت تا از ایران شکست نخورد دادیم، ما تمام آسیب پذیری هایشان در خطوط دفاعی را تشخیص دادیم و مطلعشان کردیم. می‌دانستیم اگر این کار را نمی‌کردیم، ارتش ایران تا بغداد پیش می‌رفت.» عراقی‌ها شلمچه را که مقابل بصره بود با موانع بسیاری پوشانده بودند و به آن دژ اسطوره‌ای می‌گفتند. صدام به ایران حمله کرد تا خوزستان را بگیرد، ولی خیلی زود مجبور شد در شلمچه ش دژ بسازد تا از بصره دفاع کند. میدان‌های مین، هر نوع نظامی، خاک ریز، تونل و هر چه بتوان با آن جلوی پیش روی نیروهای زمینی ایران را گرفت در شلمچه به کار بردند. طراحان شرق و غرب پیچیده‌ترین طرح‌هایشان را در شلمچه اجرا کردند و همه نوع آتش بار سبک و سنگین کار گذاشتند تا از موانع محافظت کنند.

خبرگزاری مهر

آگهی
دکمه بازگشت به بالا