فرهنگ

نگاه عرفانی و عاشقانه امام به زندگی/ظاهر و غذای مورد علاقه امام

مروری بر خاطرات «آن مرد بی‌نهایت»؛

آن‌سال‌ها بیش از هشتاد غزل سروده بود و با دیوان اشعار مولوی، حافظ و شعرای عرب‌سرا، به‌ویژه ابونواس و ابوعتاهیه انسل و الفت داشت. با اشعار ملک‌الشعرای بهار نیز بسیار مانوس بود.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: محمدعلی عباسی نویسنده و پژوهشگر چندسالی است کتاب‌هایی را از مجموعه روایات و خاطرات مربوط به علمای دین و عرفان گردآوری می‌کند. این‌آثار در قالب مجموعه «قله‌ها به آسمان نزدیک‌ترند» توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر می‌شوند و تا به‌حال ۵ عنوان از آن‌ها منتشر شده که عبارت‌اند از «اقیانوس آرام»‌، «آن مرد بی‌نهایت»، «کرشمه ماه»، «بهشتی در این‌حوالی» و «شمع محفل» که به‌ترتیب درباره علامه طباطبایی، امام خمینی، آیت‌الله بهجت، شهید آیت‌الله محمدحسین بهشتی و آیت‌الله مجتبی تهرانی هستند.

چندی پیش، کتاب «بهشتی در این‌حوالی» با محوریت شخصیت شهید بهشتی را مورد مرور و بررسی قرار دادیم که متن آن در پیوند زیر قابل دسترسی و مطالعه است:

* «از تاکید بر آموختن فلسفه هگل تا جروبحث با امام خمینی سر کلاس»

کتاب «آن‌ مرد بی‌نهایت» همان‌طور که اشاره شد، درباره زندگی و زمانه امام خمینی (ره) است که خاطرات مندرج در آن از منابع مختلفی از جمله اسناد، کتاب‌ها، فیلم‌های مستند، مطبوعات و … گردآوری و تدوین شده‌اند.

سالروز ارتحال امام خمینی (ره) بهانه خوبی برای مرور «آن مرد بی‌نهایت» است. به این‌ترتیب ۲۱ از خاطرات برگزیده این‌کتاب را می‌خوانیم که در آن‌ها وجوه مختلف شخصیت امام (ره) به چشم می‌آید؛ ازجمله روحیه مبارزه از دوران کودکی، وجه فلسفی و عرفانی، ادیب‌ و شاعر بودن امام (ره) و سرودن غزلیات عاشقانه، تدریس اخلاق، شروع مبارزه علیه آمریکا و اسراییل، زندگی ساده در نجف و تبعید، نظم و ترتیب عجیب و غریب، غذا و رژیم غذایی مورد علاقه و …

* از شانزده‌هفده‌سالگی تفنگ داشتم

سن و سال زیادی نداشت که دست به اسلحه شد و کار با تفنگ را آموخت. «من هم تفنگ داشتم… بچه شانزده هفده ساله … ما تفنگ دست‌مان بود. تعلم تفنگ هم می‌کردیم … ما سنگر می‌رفتیم و با این‌اشراری که بودند و حمله می‌کردند و می‌خواستند بگیرند و چپاول بکنند [مقابله می‌کردیم]. هرج و مرج بود.»

«زمانی که اشرار به خمین تاخت و تاز می‌کردند، به برج خانه‌مان می‌رفتم و در آنجا در کنار دیده‌بان‌ها با تفنگی که از قدم بلندتر بود می‌ایستادم. گاه سربازان روسی را که در خمین رفت و آمد می‌کردند می‌دیدم.»

* علاقه به کوهنوردی و شکستن دست و پای روح‌الله

در دوره نوجوانی، تفریح و سرگرمی مورد علاقه‌اش رفتن به کوه بود. کوهنوردی را دوست داشت. بارها با پسرخاله‌اش (میرزاحسن‌خان مستوفی) از مسیرهای مختلف به کوه «بوجه» در جنوب خمین صعود کرده بود. حتی سابقه صعود به کوه الوند را هم داشت.

دوست نداشت فقط تماشاچی ماجرای نهضت جنگل باشد. به برادرش آقامرتضی گفت: «آیا تکلیف،‌ پیوستن به نهضت جنگل نیست؟» مرتضی آمرانه گفت: «اگر برادر بزرگ‌تر به گردن برادر کوچک‌تر حقی دارد، می‌گویم صلاح نیست. همین‌جا بمان و درس خود را بخوان. اگر لازم شد با هم می‌رویم.» اما سید روح‌الله ساکت ننشستدر آن‌دوره به «پرش» هم علاقه‌مند بود. پرش را به‌عنوان ورزش یا بازی محلی دوست داشت. پرش طول و ارتفاع زیاد تمرین می‌کرد. شدت علاقه‌اش به پرش طوری بود که دو دست و یک پایش شکست و بیش از ده جای سر و چند نقطه از پیشانی‌اش.

* کمک به نهضت جنگل و میرزا

میرزاکوچک‌خان جنگلی از شخصیت‌های مورد علاقه‌اش در نوجوانی بود. وقتی آوازه نهضت جنگل و مبارزه میرزا با انگلیسی‌ها به خمین رسید، «سید روحی» تحت تاثیر میرزا، شعری درباره نهضت جنگل سرود. بعدها ننه‌خاور این‌قصیده را لابه‌لای دفتر مخارج خانه پیدا کرد.

دوست نداشت فقط تماشاچی ماجرای نهضت جنگل باشد. به برادرش آقامرتضی گفت: «آیا تکلیف،‌ پیوستن به نهضت جنگل نیست؟» مرتضی آمرانه گفت: «اگر برادر بزرگ‌تر به گردن برادر کوچک‌تر حقی دارد، می‌گویم صلاح نیست. همین‌جا بمان و درس خود را بخوان. اگر لازم شد با هم می‌رویم.» اما سید روح‌الله ساکت ننشست. سه خروار گندم برای جنگلی‌ها بار قاطر کرد و فرستاد.

* دل در گرو ادبیات داشت

مادرش هاجرآغا تا زنده بود، اجازه نداد «آقا روحی» از خمین خارج شود. مقدمات درس دین را در همان خمین آموخت. دایی‌اش میرزامحمدمهدی، برادرش سیدمرتضی و آقانجفی خمینی اولین استادان علوم دینی او بودند و صرف و نحو عربی و مقدمات منطق را به آقاروحی یاد دادند.

اوایل، زیاد دل و دماغ درس نداشت. به‌قولی در تحصیل دروس مقدماتی حوزه درجا می‌زد. هرچند باهوش و خوش‌قریحه بود، یازده‌سال طول کشید تا به «مطول» برسد. بیشتر دل در گرو ادبیات داشت. بیش از آنکه فکرش درگیر درس باشد، به فکر قشون بیگانه و یاغیان محلی بود و گاه اشعار حماسی می‌سرود.

* غزل می‌بارید؛ شاعران مورد علاقه امام

سال‌های نخست تحصیل در حوزه علمیه قم، شوق سرودن داشت. چون ابر، آبستن از دریای عشق بود و غزل می‌بارید.

آن‌روزها زیاد شعر می‌سرود، خاصه در قالب غزل! در سرودن غزل مهارت خاصی داشت. «آقا روح‌الله خیلی اهل ذوق و شعر و ادب بودند. گاهی وقت‌ها خودشان شعر می‌ساختند و می‌خواندند.» آن‌سال‌ها بیش از هشتاد غزل سروده بود و با دیوان اشعار مولوی، حافظ و شعرای عرب‌سرا، به‌ویژه ابونواس و ابوعتاهیه انسل و الفت داشت. با اشعار ملک‌الشعرای بهار نیز بسیار مانوس بود.

* بیش از فقه و ادبیات به عرفان دلخوش بود

بین فقه و اصول و هیات و ادبیات، بیشتر به «عرفان» دلخوش بود. هیچ‌چیزی بیش از «عرفان»، دل و جان بی‌قرارش را آرام نمی‌کرد. برای همین، به سراغ آیت‌الله شیخ محمدعلی شاه‌آبادی رفت و آن‌قدر اصرار کرد که عاقبت به پای درس «شرح فصوص الحکم داود قیصری» نشست. اما باز هم سیراب نشد! درس دیگری را طلب کرد. این‌بار برای یادگیری درس تازه «مفاتیح الغیب» ملاصدرا کمر همت بست.

روزهای پنجشنبه و جمعه، مفاتیح‌الغیب می‌خواند. باز عطش فراوانش فروکش نکرد. معجون دیگری خواست و شیخ کبیر، دست سید روح‌الله را گرفت و به کوچه پس‌کوچه‌های «منازل السائرین» شیخ عبدالله انصاری برد و این‌سفر خوش بیش از ۶ سال به طول انجامید.»

* باید تفریح داشته باشید!

آن‌روزها، در اوج جوانی علاوه بر درس‌های حوزه، روزانه صدها صفحه کتاب می‌خواند. از کتاب قصه گرفته تا کتاب‌های سیاسی و اجتماعی و تاریخی مثل کتاب‌های سیداحمد کسروی! «خیلی مطالعه می‌کرد. همه کتاب‌های کسروی را خوانده بود.»

در کنار تحصیل و مطالعه از تفریح هم غافل نبود. می‌گفت: «من نه یک ساعت تفریحم را گذاشته‌ام برای درس و نه یک‌ساعت وقت درسم را برای تفریح گذاشته‌ام. باید تفریح داشته باشید؛ اگر تفریح نداشته باشید، نمی‌توانید خودتان را برای تحصیل آماده کنید.»«مطالعه را دوست داشت. به‌قدری مطالعه می‌کردند که چشمشان خسته شود. پرمطالعه‌ترین روحانی بودند _ چه در زمینه‌های اجتماعی و چه سیاسی _ بارها تاریخ ایران را مطالعه کرده و تاریخ مشروطه را خوب می‌دانست.»

در کنار تحصیل و مطالعه از تفریح هم غافل نبود. می‌گفت: «من نه یک ساعت تفریحم را گذاشته‌ام برای درس و نه یک‌ساعت وقت درسم را برای تفریح گذاشته‌ام. باید تفریح داشته باشید؛ اگر تفریح نداشته باشید، نمی‌توانید خودتان را برای تحصیل آماده کنید.»

* تنهاشرط برای همسرش!

«بی‌گناه بمان» این تنها شرط آقاروح‌الله برای شروع زندگی مشترک بود.

همان ابتدا به همسرش قدسی‌خانم گفت: «هر نوع لباسی که دوست داری بخر و بپوش. هرطور می‌خواهی رفت‌وآمد کن. اما آنچه از تو می‌خواهم فقط یک‌چیز است؛ واجبات دینی را انجام بده و سمت محرمات نرو. گناه نکن. بی‌گناه بمان!»

«آقا به کارهای من کاری نداشتند. هرطور که دوست داشتم زندگی می‌کردم. به رفت و آمد با دوستانم کاری نداشتند. چه وقت بروم، چه وقت برگردم. من به من خیلی احترام می‌گذاشتند.»

* «مایه ناز» غزلی برای همسر

اوایل زندگی مشترک‌شان که سرش زیاد شلوغ نبود، هرگاه فرصت می‌کرد برای «قدسی» شعر می‌سرود. آن هم غزل عاشقانه!

قامتت نازم که از سرو سهی دلکش‌تر است

نوک مژگانت همی خون‌ریزتر از خنجر است

نازپروردی که در بازار حسن و دلبری

قیمت یک طاق ابرویت ز یوسف برتر است

«مایه ناز» یکی از زیباترین شعرهای عاشقانه است که سیدروح‌الله برای همسرش قدس ایران سروده است:

دست من بر سر زلفیْن تو بند است امشب

باخبر باش که پایم به کمند است امشب

جان من در خور یک بوسه‌ای از لعل تو نیست

قدس من! باز بگو بوسه به چند است امشب

لب من بر لب چون لعل تو، ای مایه ناز

مگسی سوخته بنشسته به قند است امشب

* تدریس فلسفه در شرایطی که تقبیح می‌شد

بیست‌وهفت سال بیشتر نداشت که بر کرسی تدریس تکیه زد و تدریس فلسفه را آغاز کرد، آن هم در روزگاری که تدریس فلسفه مخفیانه بود و خواندن آن گناهی نابخشودنی. آوازه تدریس فلسفه استاد جوان، خیلی زود در حوزه علمیه قم پیچید و نام حاج‌آقا روح‌الله بر سر زبان‌ها افتاد.

برای تدریس فلسفه شرایط خاصی وضع کرده بود که آب به آسیاب نامحرمان و نااهلان نریزد. «ضمن اینکه در انتخاب شاگرد و کتابی که به‌عنوان متن درسی باید تدریس شود، دقت فراوانی به خرج می‌داد؛ از امتحان کتبی و شفاهی شاگردان خود و تهذیب نفس و رشد قوای اخلاقی آنان هرگز غفلت نمی‌فرمود.»

هم‌زمان با تدریس فلسفه، کلاس‌های عرفان خصوصی با تعدادی شاگرد محدود هم داشت و کتاب‌های شرح فصوص، مصباح‌الانس و منازل‌السائرین را تدریس می‌کرد.

نگاه عرفانی و عاشقانه امام به زندگی/ظاهر و غذای مورد علاقه امام

* درس اخلاق آقای خمینی آدم درست می‌کند

نشانی جلسه درس اخلاقش سر راست بود: مدرسه فیضیه، زیر کتابخانه؛ «عصرهای جمعه به‌جای مرحوم حاج‌میرزا جوادآقا تبریزی که در مَدرَس زیر کتابخانه، درس اخلاق می‌گفتند، یک‌درس اخلاق شروع کردند. کسبه، تجار و اهالی از افاضل و اوالی عصرهای جمعه به مدرسه فیضیه هجوم‌آور می‌شدند تا از درس اخلاق ایشان بهره‌مند گردند. بین درس اخلاق مرحوم حاج‌میرزا جوادآقا و درس اخلاق ایشان از زمین تا آسمان فرق داشت. شاید عمده آن ساده‌گویی ایشان و بیان ساده‌اش بود.»

وقتی خبر سرایش این‌بیت حاج‌آقا روح‌الله را به آیت‌الله حائری یزدی دادند، گفتند: «دیگری بی‌دینی‌ای نمانده که آقاروح‌الله نکرده باشد. فلسفه درس می‌دهد! اهل عرفان هم که هست. این هم از شعرش! می‌خواهد از دانه انگور تسبیح بسازد و برای رفتن به میخانه استخاره کند. چرا او را از حوزه بیرون نمی‌کنید؟»جلسات درس اخلاق ایشان [به قدری] پرچاذبه بود که حتی بازاریان، وعاظ و منبری‌های قم نیز با اشتیاق در درس اخلاق آقاروح‌الله حاضر می‌شدند. یکی از بازاریان قم در وصف جلسات اخلاقش گفته بود: «درس آقای خمینی، آدم درست می‌کند.»

* چرا حاج‌آقا روح‌الله را از حوزه بیرون نمی‌کنید؟

سزد ز دانه انگور سبحه‌ای سازید

برای رفتن میخانه استخاره کنید

وقتی خبر سرایش این‌بیت حاج‌آقا روح‌الله را به آیت‌الله حائری یزدی دادند، گفتند: «دیگری بی‌دینی‌ای نمانده که آقاروح‌الله نکرده باشد. فلسفه درس می‌دهد! اهل عرفان هم که هست. این هم از شعرش! می‌خواهد از دانه انگور تسبیح بسازد و برای رفتن به میخانه استخاره کند. چرا او را از حوزه بیرون نمی‌کنید؟»

آیت‌الله‌ حائری گفت: «در کار خیر حاجت هیچ‌استخاره نیست. من تعجب می‌کنم چرا ایشان به فکر استخاره افتاده است.»

* علوم دینی اگر مایه تعمیر دنیا شود دین‌فروشی است

در کنار تدریس، از تهذیب خود و شاگردان غافل نبود. چه بسا اهتمام و توجه‌اش بر تهذیب شاگردان بیش از تدریس بود.

می‌گفت:‌ «آقایان، باید در هر قدمی که برای تحصیل برمی‌دارید، اگر نگویم دو قدم، لااقل یک‌قدم در راه تهذیب [نفس] بردارید. تمام روسای مذاهب باطله عالم بوده‌اند، اما مهذب نبوده‌اند.» «تعفن عالِم، عالَم را متعفن می‌کند. تقوا را، تقوا را، تقوا را نصب‌العین خود قرار دهید.»

«به جان دوست قسم،‌ اگر علوم الهی و دینی ما را هدایت به راه راستی و درستی نکند و تهذیب باطن و ظاهر ما را نکند، پست‌ترین شغل‌ها از آن بهتر است. چه، که شغل‌های دنیوی نتیجه‌های عاجلی دارند و مفاسد آنها کمتر است. ولی علوم دینی اگر سرمایه تعمیر دنیا شود، دین‌فروشی است و وزر و وبالش از همه‌چیز بالاتر است.»

* تلخ‌ترین خبر زندگی‌ آیت‌الله

اولین‌بار که به صرافت مبارزه با دشمن، آن هم دشمن خارجی افتاد، زمانی بود که تلخ‌ترین خبر زندگی‌اش را شنید. خبری که عین زهر کامش را به آتش کشید و سوزاند. وقتی خبردار شد دولت ایران در قالب طرح «دوفاکتو» اسرائیل را به رسمیت شناخته است، از شدت ناراحتی چندروز مریض شد. طوری که دکترها گفتند، شوک سختی به او وارد شده است.

* مگر شاه اسرائیلی است؟

علیه «شاه» و «اسرائیل» حرف نزنید و نگویید «دین در خطر است». ماموران ساواک از منبری‌های معروف تعهد گرفته بودند که روز عاشورا سخنرانی نکنند.

بعدازظهر عاشورا، عزمش را برای یک‌سخنرانی آتشین جزم کرد. در حالی‌که گوشه عمامه را دور گردن انداخته و به رسم عزاداران، قدری گِل به گوشه عمامه مالیده بود، خود را به بالای منبر مدرسه فیضیه رساند و گفت:

«امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را برده‌اند در سازمان امنیت و گفته‌اند شما سه‌چیز را کار نداشته باشید، دیگر هرچه می‌خواهید بگویید. یکی شاه را کار نداشته باشید، یکی هم اسرائیل را کار نداشته باشید. یکی هم نگویید دین در خطر است. این سه تا امر را کار نداشته باشید، هرچه می‌خواهید بگویید. خوب، اگر این‌سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟ ما هرچه گرفتاری داریم از این‌سه‌تاست… روابط بین شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت می‌گوید: «از اسرائیل حرف نزنید. از شاه هم حرف نزنید.» این دوتا تناسب‌شان چیست؟ مگر شاه اسرائیلی است؟»

نگاه عرفانی و عاشقانه امام به زندگی/ظاهر و غذای مورد علاقه امام

* به‌قصاب بگو به ما هم مثل بقیه گوشت بدهد

در نجف هم مثل مردی عادی زندگی می‌کرد. یک‌کیلو خیار، مقداری کمی گوجه، ۲۵۰ گرم گوشت و نیم‌کیلو بادمجان برنامه خرید روزانه منزلش در نجف بود. یک‌بار صمد قصاب ناپرهیزی کرد و ۲۵۰ گرم گوشت خوب (بدون استخوان و چربی) به مشهدی حسین (خادم بیت) داد. نیم‌ساعت بعد، مشهدی حسین گوشت را برگرداند و به قصاب گفت، گوشت را بردم منزل، آقا دقت کردند و گفتند: «تو خودت خواستی که قصاب این‌طوری گوشت بدهد؟» گفتم نه آقا، من فقط یک‌ربع کیلو گوشت خواستم. گفتند: «بیخود کرده است. گوشت را ببر و بگو مثل بقیه به ما گوشت بده. باید این ۲۵۰ گرم گوشت، استخوان و چربی هم داشته باشد!»

* هرگز نترسیده‌ام

«والله من به عمرم نترسیده‌ام…» هیچ‌گاه با ترس ملاقات نکرد. هرگز از چیزی نمی‌ترسید. در جلسه خصوصی به یکی از بستگان خود گفته بود: «من اصلا نمی‌دانم ترس چیست و وقتی آدم می‌ترسد چطور می‌شود.»

اضطراب و نگرانی برایش معنا و مفهوم نداشت. بارها می‌گفت که: «من هیچ‌گاه مضطرب نمی‌شوم.» «در سخت‌ترین و پیچیده‌ترین شرایط، آرامش درونی خود را حفظ می‌کرد … در هیچ‌یک از دشواری‌های انقلاب، کمترین اضطراب و دستپاچگی پیدا نمی‌کرد. مسئولان با ناراحتی و نگرانی شدید [نزد ایشان] می‌رفتند و گزارش می‌دادند، اما با خاطر آسوده و آرام برمی‌گشتند.

* کاری که برای خداست دلسردی ندارد

هیچ‌گاه از زیر بار مسئولیت شانه خالی نمی‌کرد و از سختی کار دلسرد نمی‌شد، می‌گفت: «کاری که برای خداست، دلسردی ندارد. اگر برای دنیا یک‌کاری بکنید، البته وقتی دیدید دنیا خیلی تامین نشد دلسرد می‌شوید، اما کسی که برای خدا کار می‌کند دلسرد نباید بشود، معنا ندارد دلسردی. هرچه زحمت زیادتر، ارج زیادتر. هرچه گرفتاری زیادتر، پیش خدا ارجمندتر خواهد شد.»

می‌گفت: «شما یک‌جفت دمپایی دارید یک‌سال می‌پوشید، من هفت‌جفت دارم، هفت‌سال می‌پوشم. اسراف هم نکردم‌ام. دمپایی که [من] توی آشپزخانه می‌پوشم با توی اتاق فرق می‌کند. شما هم همین‌کار را بکنید.»وقتی نزد ایشان مسئولی یا شخصی از سنگینی کار گلایه می‌کرد، می‌گفت: «اگر بناست کسی دست از کار بکشد و از وظیفه شانه خالی کند، من از شما اولی‌ هستم. چون با این سن پیری و خستگی فراوان بیشتر نیاز به آسایش دارم.»

* برنامه جداگانه روزانه برای مطالعه

ساعت خاصی از روز را برای مطالعه، به‌ویژه خواندن کتاب‌های جدید اختصاص داده بود. به‌شدت اهل مطالعه بود. می‌گفت: «زندگی زیر چتر علم و آگاهی آن‌قدر شیرین و انس با کتاب و قلم و اندوخته‌ها، آن‌قدر خاطره‌آفرین و پایدار است که همه تلخی‌ها و ناکامی‌های دیگر را از یاد می‌برد.» برای مطالعه کتاب، برنامه جداگانه‌ای داشت. تحت هیچ‌شرایطی برنامه مطالعه‌اش تغییر نمی‌کرد و عوض نمی‌شد.»‌ «به‌قدری کتاب‌های متنوع مطالعه می‌کرد که صدای کسانی که برای ایشان کتاب تهیه می‌کردند، درمی‌آمد.»

* دمپایی‌های مختلف امام

حتی تعلین‌پوشیدنش هم حساب و کتاب داشت. مثل اغلب علما نعلین می‌پوشید، اما تمیز و مرتب. به‌قولی شیک و مجلسی! هرگز بدون جوراب بیرون نمی‌رفت، حتی در گرمای تابستان. وقتی می‌خواست از منزل بیرون برود، نعلین‌ها را برمی‌داشت و با دستمال مخصوص پاک می‌کرد. به کسی هم اجازه نمی‌داد این‌کار را بکند. وقتی هم به خانه برمی‌گشت، نعلین‌ها را جای همیشگی خود می‌گذاشت و دستمالی روی آن‌ها می‌کشید تا گرد و غبار روی آن‌ها ننشیند.

هفت‌جفت دمپایی داشت. دمپایی مخصوص اتاق، دمپایی مخصوص حیاط، دمپایی مخصوص دستشویی، دمپایی مخصوص آشپزخانه و … می‌گفت: «شما یک‌جفت دمپایی دارید یک‌سال می‌پوشید، من هفت‌جفت دارم، هفت‌سال می‌پوشم. اسراف هم نکردم‌ام. دمپایی که [من] توی آشپزخانه می‌پوشم با توی اتاق فرق می‌کند. شما هم همین‌کار را بکنید.»

* غذا و میوه‌های مورد علاقه

غذای مورد علاقه‌اش خورشت بادمجان بود، البته بدون گوشت. به‌خاطر همین علاقه، شب اولی که در حسینیه جماران مستقر شد، با خورشت بادمجان از ایشان پذیرایی کردند.

خیلی کم غذا می‌خورد. غذا خوردنش هم آداب خاصی داشت. هیچ‌وقت گوشت غذایشان را نمی‌خورد؛ هیچ‌وقت! یک‌مقدار فقط آب گوشت را سر می‌کشید. مقدار خیلی‌کم هم پلو می‌خورد. اغلب گوشت غذایشان را می‌دادند به گربه‌ و می‌گفتند: «اگر ما به این غذا ندهیم، کی باید بهش بدهد؟»

در بین میوه‌ها هم بیشتر به توت و خرمالو علاقه داشت.

آگهی
دکمه بازگشت به بالا